من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
حسین پناهی
پ.ن:
داشتم یه نگاه به چرکنویس هام میکردم که دیدم خیلی حرفها داشتم که نتونستم اینجا انتشار بدم ..
حالا موندم که چرا ؟؟؟
اینجا که کسی منو نه میشناسه و نه دیده و نه میبینه ...در حد همین وبلاگ نویسی هستش !!
پس چرا دل انتشارشو نداشتم ؟؟؟؟؟