امروز روز سختی بود....
خیلی سخت !!!داشتم از یونی برمیگشتم که یه مشت مامور ریختن تو یه کارگاه ساختمونی...
که مهاجرای افغانی رو بگیرن:|
من در مورد افغانیا نظری ندارم .....هیچ.......
کاری به ملیت اونها ندارم:| ولی دُرست نیست!!!
با گاز فلفل تو چشم یه پسر 15-16 ساله که با هزار بدبختی و جون کندن کار میکنن ....
اونم تو غُربت!!!!" کاش خودم نمیدیدم"
به من ربطی نداره غیر قانونی و یا قانونی ...
بحث من ..................انسانیت.....................
ینی توقعی از این قشر ندارم چون "آنکه با مادر خود ........"دیگه وای به حال مهاجر!!!
سختی امروز برای دیدن این صحنه تنها نبود !
امتحانمو خراب کردم:( دوستم خبرِسرطانِ مادرشو بهم داد:((
یه مدتی نمیتونم اینجا رو آپدیت کنم....
سعی میکنم به دوستای گُل وبلاگیم سر بزنم :)
یادش بخیر....
هیچ دورانی به اندازه دوران دبیرستانم به من خوش نگذشت...
شیطنت های خاص خودشو داره.. ... و با کلی انرژی خدادادی
وقتی که بچه ایم بیست نفر باید حواسشون باشه بلایی سرمون نیاد!!!
بزرگترم شدیم باید خانوم باشیم نکنه خدایی نکرده مناسب ترشی شیم:))
ینی بخوایم و نخوایم!!!!!
اینقدر مسائل و درس و زندگی دست و پا گیر میشه که دیگه جایی برای
بازیگوشی و شیطونی نمیمونه!!!!
خدایی دوستای با حالی داشتم ....آره ....داشتم:(
چیزی که تو فازش نبودیم دوستیهای خلاف شرع اسلام بود....:دی
عاشقی رو اینقدر با هم خوش بودیم درک نمیکردیم.عاشقی»»»»»«««««:))
طبق تجربیات عالی قدرمان!!!توصیه مینماییم هرگز عاشق نشوید....
میدونید آخه یه ضرب المثل هست :
میگه آدمو یه بار مار نیش بزنه از نخ سیاه و سفید میترسه ....
تو همین مایه ها بود ضرب المثله!!نه؟؟!!؟!!
من یک دختـــــــــــــرم....
نگاه به صدا و بدن ظریفم نکُن !!!!
اگر بخواهـــــــــــــم...
تَمامِـ هَویَتـــ مَردانـ ه اَتــــ را به آتــــــــش خواهَم کشــــید (!)
پ.ن:
وقتی جَو تو را میگیرد....حـــــذفِ پستهای دیشبمو میگم!!!
خب این جَو هم بد چیزیه ها!!!
اولین کار امروز صبحم این بود بعد از بیدار شدن :)
حذف بنماییم...."مردم چقدر بیکارن بخدا!!!
نمیدونم این مَرض حذف پست چرا از جونم بیرون نمیره:|
ولی این جمله پست دیشبم جای خودش میمونه
از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ، جز اینکه آرزو داشتم بزرگ شم ..
دلم می خواد برم رو پشت بوم بخوابم ولی....
دلم می خواد بدون مزاحم یه مسیر طولانی رو با دوچرخه برم ولی....
دلم می خواد دلم می خواد برم رو درخت کاج،برم اون بالای بالا ...نوک درخت وایستم ولی...
دلم می خواد غروب که میشه رو چمن زار یه جای سرسبز که غروب رو میشه دید دراز بکشم ولی...
جواب همه ی اینها ...نمیشه....
چون
چون
چون
و
چون
گاهی از اینجا بودن متنفر میشم....