گُلی برای همیشـه

می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری,گرنبودم روزگاری این بماند یادگاری

گُلی برای همیشـه

می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری,گرنبودم روزگاری این بماند یادگاری

امروز

امروز روز سختی بود.... 

خیلی سخت !!!داشتم از یونی برمیگشتم که یه مشت مامور ریختن تو یه کارگاه ساختمونی... 

که مهاجرای افغانی رو بگیرن:| 

من در مورد افغانیا نظری ندارم .....هیچ....... 

 کاری به ملیت اونها ندارم:| ولی دُرست نیست!!! 

با گاز فلفل تو چشم یه پسر 15-16 ساله که با هزار بدبختی و جون کندن کار میکنن .... 

اونم تو غُربت!!!!" کاش خودم نمیدیدم"

به من ربطی نداره غیر قانونی و یا قانونی ... 

بحث من ..................انسانیت.....................  

ینی توقعی از این قشر ندارم چون "آنکه با مادر خود ........"دیگه وای به حال مهاجر!!! 

 

سختی امروز برای دیدن این صحنه تنها نبود ! 

امتحانمو خراب کردم:( دوستم خبرِسرطانِ مادرشو بهم داد:(( 

یه مدتی نمیتونم اینجا رو آپدیت کنم....

سعی میکنم به دوستای گُل وبلاگیم سر بزنم :)