گُلی برای همیشـه

می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری,گرنبودم روزگاری این بماند یادگاری

گُلی برای همیشـه

می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری,گرنبودم روزگاری این بماند یادگاری

شب بود .

شب بود .
ماه پشت ابر بود.

امین و اکرم به آسمان نگاه می کردند...

اصلن ربطی به نوشته ام نداشت .میخواستم با شب بود شروع کنم که ناخاسته این جمله به ذهنم آمد .یادم افتاد اولین باری که این درس را نوشتم .مثِ همه ی بچه های دبستانی  از مداد قرمز و سیاه برای تزئین مشقم استفاده میکردم. با کلی ذوق و شوق ..یادش بخیر ...شایدم بخیر نباشد.

یکی بود یکی نبود یه خونه بود تو یه محله نه شلوغ نه خلوت.خونه ها سر به فلک نکشیده بود .کنار پنجره ای که آفتاب به داخل میتابید گُلی نشسته بود.شب بود ماه پشت ابر بود.

که شَتَلَق یه درد بد تو ی پایش حس کرد .خان داداش با تفنگ بادی یه تیر خوشگل ساچمه ای به پاش زد.

از کلمه شب و ماه پشت ابر همیشه میترسم. خب الان من یه جانباز نمیدانم چند درصدم که جز یه جای زخم و تیری که هنوز در پای راستم هست .چیزی برای گفتن ندارم....تکبیر.....

بقیه اش را نمینویسم حتا اون  موضوع شب بود را که میخاستم اول درموردش بنویسم.

مثِ فیلم جدایی نادر از سیمین.به امید جایزه.