والا!!!
اینجاس که میگن اعتماد به نفست تو حلقم....
یه هفته قبل بهاره قرار بود واکسن قبل از سفر حج را بزند.به من زنگ زد و گفت : "منو تنها نزار".از آنجایی که ما کلی دختر خوبی هستیم همراهیش کردیم .چقدر ذوق و شوق برای این سفر داشت .قول یه سوغاتی کوچک تبرُکی را هم به من داده بود توی راه مغز من را خورد.ینی از بس ذوق داشت این چند وقته همه ی حرفهایش بوی سفر حجش را میداد.
قرار بود پس فردا راهی شود.که امروز از طرف حج و زیارت خبر دادن که برنامه سفرت لغو شده است. ناراحت و یه کم هم عصبی بود .وقتی زنگ زد انگار من مانع شده بودم کلی سر من خودش را خالی کرد.
خو به من چه....مقصر آغایونِ عالی قدرن بودن که یک بار رو به شمال رهایش میکنن بار دیگر رو به جنوب ،خودشان را راحت میکنند ......مردم ایران هم به قول معروف ناراحت.
عربستان سرِ لج افتاده چرا و چی شده من هم مثلِ بقیه اخبارکی شنیده ام.ولی در کُل آقا من چرا این وسط باید داد و بیداد بشنوم.البته درکش میکنم بنده خدا کلی مُخِ من را این چند وقته خورد چند روز دیگر هم فوقش اینکار را تکرار کند!!!
خدا به خیر بگذراند.
اگه یه بار دیگه ببینم که دماغت از چادر زده بیرون ، طلاقت میدم.
تعصبهای خ.ر.ک.ی. دامن خودشان تنها را نمیگیرد:|
امین و اکرم به آسمان نگاه می کردند...
اصلن ربطی به نوشته ام نداشت .میخواستم با شب بود شروع کنم که ناخاسته
این جمله به ذهنم آمد .یادم افتاد اولین باری که این درس را نوشتم .مثِ همه
ی بچه های دبستانی از مداد قرمز و سیاه برای تزئین مشقم استفاده میکردم.
با کلی ذوق و شوق ..یادش بخیر ...شایدم بخیر نباشد.
یکی بود یکی نبود یه خونه بود تو یه محله نه شلوغ نه خلوت.خونه ها سر به فلک نکشیده بود .کنار پنجره ای که آفتاب به داخل میتابید گُلی نشسته بود.شب بود ماه پشت ابر بود.
که شَتَلَق یه درد بد تو ی پایش حس کرد .خان داداش با تفنگ بادی یه تیر خوشگل ساچمه ای به پاش زد.
از کلمه شب و ماه پشت ابر همیشه میترسم. خب الان من یه جانباز نمیدانم چند درصدم که جز یه جای زخم و تیری که هنوز در پای راستم هست .چیزی برای گفتن ندارم....تکبیر.....
بقیه اش را نمینویسم حتا اون موضوع شب بود را که میخاستم اول درموردش بنویسم.
مثِ فیلم جدایی نادر از سیمین.به امید جایزه.
امروز تا امتحان بعدیم ۲ روز فاصله است . خیلی وقت بود برای خرید نرفته بودم دیگه داشت سر و وضعم بد میشد.باورم نمیشد ساعت ۱۱راه افتادم و تا ۱.۵کفش مانتو ،شلوار و یه شال خریدم.مقنعه را جا انداختم چون خرید همیشگی ام هست. ته مانده ادکلنم را زدم و امیدوارم بودم بتوانم باز همان را بخرم. ولی وقتی قیمت ۱۵۰ تومنی را دیدم پا پس کشیدم.
نمیدانم مردم از کجا میاورند که اینقدر سانتی مانتال میگردن ...هر چه قدر که قیمتها بیشتر.......... زندگی ها سختر میشود .مردم هم بیشتر میخرن بیشتر شیک میکنن و بیشتر خودنمایی.از در لوازم آرایش و بهداشتی که پا داخل گذاشتم خانوم های رنگارنگ بودن که هر کدام برای رُژ های بیست تومنی بَه بَه و چَه چَه میکردند که بله:این مارک و این قیمت واقعاً عالیه:|
یه سوال از فروشنده و جواب قیمت بالای ادکلن......و من بودم که مثِ اکثر موقع ها که بدون خرید از لوازم آرایشی بیرون رفتم.
دلم برای مادرم تنگ شده:(
ادامه مطلب ...