-
شب بود .
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 12:18
شب بود . ماه پشت ابر بود. امین و اکرم به آسمان نگاه می کردند... اصلن ربطی به نوشته ام نداشت .میخواستم با شب بود شروع کنم که ناخاسته این جمله به ذهنم آمد .یادم افتاد اولین باری که این درس را نوشتم .مثِ همه ی بچه های دبستانی از مداد قرمز و سیاه برای تزئین مشقم استفاده میکردم. با کلی ذوق و شوق ..یادش بخیر ...شایدم بخیر...
-
خرید
شنبه 3 تیرماه سال 1391 15:00
امروز تا امتحان بعدیم ۲ روز فاصله است . خیلی وقت بود برای خرید نرفته بودم دیگه داشت سر و وضعم بد میشد.باورم نمیشد ساعت ۱۱ راه افتادم و تا ۱.۵ کفش مانتو ،شلوار و یه شال خریدم.مقنعه را جا انداختم چون خرید همیشگی ام هست. ته مانده ادکلنم را زدم و امیدوارم بودم بتوانم باز همان را بخرم. ولی وقتی قیمت ۱۵۰ تومنی را دیدم پا پس...
-
-اسلام
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 13:03
قصه ی پریا ...بازم جلوه ای خوب از دختر چادری و یه جلوه ای بد از دختر بدحجاب! مردم برای خالی کردن خودشان و عقده هایشان از فیلم مایه میگذارن.پول دادن پای این فیلم ها حرام این" رساله ی خودم " . رساله بیرون دادن هیچ کاری ندارد. تا غروب میتوانم رساله مقام معظم گُلی مدظله العالی رو بنویسم.آنوقت میشوم امام بعد آن...
-
...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 12:36
در زندگی آدم هایی هستند که دهنتو آسفالت میکنن …حالا این به کنار.........مرحله بعد از آسفالت شدن کسانی میان که با بتن کَن می افتن به جونت.... تِر تِر تِر میروند روی اعصابت ! مثِ کمپرسورهای بادی...
-
زین پس.....
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 10:51
افکارم مث نخ های به هم لولیده ...بهم ریخته !اصلن مشخص نیست سر نخ ذهنم کجاست؟آیا یاری کننده ای هست که مرا یاری کند؟که بتوانم سَرِ این نخ لعنتی را پیدا کنم.چن وختی هست که دیگر حسی برای هیچم نیست.کنار اومدن با این شرایط ت..خ...م...ی...برایم سخت شده است.لعنت به هر چی ادب وشعور اضافی.من آدم شاخی نیستم.به خودم گفتم تا...
-
امروز
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 22:08
امروز روز سختی بود.... خیلی سخت !!!داشتم از یونی برمیگشتم که یه مشت مامور ریختن تو یه کارگاه ساختمونی... که مهاجرای افغانی رو بگیرن:| من در مورد افغانیا نظری ندارم .....هیچ....... کاری به ملیت اونها ندارم:| ولی دُرست نیست!!! با گاز فلفل تو چشم یه پسر 15-16 ساله که با هزار بدبختی و جون کندن کار میکنن .... اونم تو...
-
:دی
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 18:26
یادش بخیر.... هیچ دورانی به اندازه دوران دبیرستانم به من خوش نگذشت... شیطنت های خاص خودشو داره.. ... و با کلی انرژی خدادادی وقتی که بچه ایم بیست نفر باید حواسشون باشه بلایی سرمون نیاد!!! بزرگترم شدیم باید خانوم باشیم نکنه خدایی نکرده مناسب ترشی شیم:)) ینی بخوایم و نخوایم!!!!! اینقدر مسائل و درس و زندگی دست و پا گیر...
-
پـــــــــــدر
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 17:59
زحمات بدون چشم داشت پـــــــــــــــدر رو فراموش نکنیم!!! ســـــــلامتی همه پـــــــــــدرها:) من ازوقتی یادم میاد ...بابایی بودم! زندگیمو بهت میدم نفس من .......عمر من ........دوستت دارم به همه معنای دوست داشتن!!! آرزو میکنم همیشه...تا همیشه ی همیشه سایت رو سرم باشه!!! دوستت دارم...................
-
من یک دخترم
جمعه 12 خردادماه سال 1391 22:36
من یک دختـــــــــــــرم.... نگاه به صدا و بدن ظریفم نکُن !!!! اگر بخواهـــــــــــــم... تَمامِـ هَویَتـــ مَردانـ ه اَتــــ را به آتــــــــش خواهَم کشــــید (!) پ.ن: یعــــــنی من هر چــــی تلاش میکنم با خودم کلنجار میرم نمیتونم این مجری منو تو پلاس رو تحمل کنم... همین سیاوش :| نمیدونم چرا انقدر ازش بدم...
-
هیچی
جمعه 12 خردادماه سال 1391 22:29
وقتی جَو تو را میگیرد....حـــــذفِ پستهای دیشبمو میگم!!! خب این جَو هم بد چیزیه ها!!! اولین کار امروز صبحم این بود بعد از بیدار شدن :) حذف بنماییم.... "مردم چقدر بیکارن بخدا!!! نمیدونم این مَرض حذف پست چرا از جونم بیرون نمیره:| ولی این جمله پست دیشبم جای خودش میمونه از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ، جز اینکه آرزو...
-
آمپول
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 00:11
رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم، یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!!!! همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت: "بسم الله الرحمن الرحیــــم" منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم: "اشهد ان لا اله الا الله"! هیچی دیگه..... ... . انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه...
-
مسافر
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 16:36
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت . بگذار از اشک سرخ گذرگاه ت را چراغان کنم . آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ... بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را . مسافر من !...
-
بی عنوان
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 08:49
خوشحالم که فیس بوک عضو نبودم و نیستم:) البته با اکانت دادامون سرک میکشیم ها اونم دزدکی بفهمه باید فرار کنم به صورت قاچاقی.... آخه این چیه ترو خدا!!!! یه زمانی فیس بوکم اُبُهت داشت والا.... بی ربط نوشت: خیلی جالبه واسه شهید کردن یه سوسک باید از طبقه اول برم طبقه پنجم ! واسه اینکه چیه ..خانوم از سوسک میترسه!...
-
قالب
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 19:24
با کلی تلاش و زحمت تونستم .. بلاخره این قالب رو به مرحله ظهور برسانم! البته قالب اصلی با اجازه بزرگترا متعلق به سایت آوازک بود!!!! دستشم درد نکنه ...البته دستم خودم بیشتر ... زیرا ظرفتهای خاص خانومانه رو در ساختش دخیل نداده بودن:) "ظرافتهای خاص خانومها " رو خوبــــــــــ اومدم..نه؟؟!!!؟؟ زیر نوشت: تقلب...
-
هوای تهران
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 22:36
هوای امروز تهران صفر درجه است. به گفته ی هوا شناسی هوای فردا دو برابر سردتر از امروز خواهد شد؟ دمای هوای فردا چقدر است؟؟؟؟؟؟؟؟؟... . . بچه زرنگاش جواب بدن حذف پست یه امر تکرار ناشُدنیه;) قول ...نمیدم.....
-
دلم برای....
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 12:06
دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد...
-
درس
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 13:22
پیش به سوی امتحانها...ینی پیشواز امتحانها... امیدوارم برای همتون این روزها پر از موفقیت باشه!!!
-
؟؟؟
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 21:48
بعضی ها با کت و شلوار بعضی ها با فروختن خود بعضی ها با شکم بعضی ها با تسبیح و بضی ها با فروختن زندگیشان روزگار خود را می گذرانند. شما چگونه طی میکنید روزگار را؟ پ.ن.خدایا خیلی شانس آوردی که فروشی نیستی،خیلی.
-
چراغ قرمز
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 19:47
نمیدونم چرا هر وقت خیلی عجله داری همه چراغ قرمزای عالم به پست تو میخوره!!! چه هاله ی نوری دور سر این چراغ قرمز هست هر وقت ، وقت کم داری همه گیرای دنیا به گیرت گیر میکنن! رئیس دفترِ...واسه من کلاس گذاشته! باور کنید کارم تموم شه ! حتماً جلو روش وایمیسم ...و.... تشکر مینمایم چیکار کنیم خو .... دلم میخواد اون لحظه چند تا...
-
:|
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 14:40
خر نه تنها به نشان جُل و ابصار خر است!!! تن خر گر چه بود در کت و شلوار خر است ! دو سه مثقال خریت زخران عیبی نسیت آدمی هست که بیش از دو سه خروار خر است... گُلی نوشت؟؟؟ اگه آهنگ جنجال برانگیز شاهین نجفی "نقی "رو شنیدید!؟!؟!؟ سیاسیش اصلاً نکنید فقط درمورد آهنگش نظرتونو میخوااااااام بدونم:) طرفدار بودن... یا...
-
این روزها....
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 22:07
این روزها صداقت را به چه قیمت میفروشند؟! و دل شکسته چه کم خریدار دارد! این روزها مردانگی را در چه می بینند؟! و چه افتخار می کنند به نامردیشان! این روزها مگر عاشقانه زیستن سخت است؟! و اشکها را روانه کردن چه آسان شده است! این روزها........... گُلی نوشت: قبل انقلاب تلویزیون عرق خوری و لهو لعب نشون میداد، ملت میرفتن مسجد....
-
هی؟
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 19:20
خیلی دور هم که بروی نقطه نمیشوی !! سه نقطه میشوی در شعرهایم ... بغض هایت را در دلت نگه دار...گاهی سبک نشوی...سنگین تری همیشه دیگران اونی که تو فک میکنی نیستن ...همیشه تو زندگیم وقتی ضرر کردم که اعتماد کردم! همیشه یکی بوده از پشت خنجرشو وارد کنه..... اونی که هیچ وقت انتظارشو نداشتی و نداری!
-
انگری بیرد
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 19:55
انگری بیرد رو اینقدر بازی کردم چشام قرمز شد خدایا هیچ بنده ای رو گرفتار اعتیاد نکن
-
سوالاتی که به شما ربطی نداره
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 14:58
مامانت رو بیشتر دوس داری یا بابات؟ دیکته تو چند گرفتی؟ معدلت چند شد؟ رتبه ی کنکورت چند شد؟ چند ترم دیگه تموم میکنی؟ چرا این رشته رو انتخاب کردی؟ چقدر حقوق میگیری؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ چرا نمیری خونه ی خودت؟ چرا این لباس و پوشیدی؟ چرا با این قهری چرا با اون آشتی؟ به کی رای دادی؟ . . . آرزو به دلم موند در جواب یکی از این...
-
:(
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 18:22
وقـت هـائـی هست که جـز بـه بـودنــت دلـم رضـایـت نـمی دهــد حـالـا مـن از کجـا بـیـاورمـت ؟! گُلی نوشت: حرفی برای نوشتن نداشتم ،دلم تنگ شده خیلی.... قصه تکراری دلتنگی... کاش خدا بود تا الان بهش مسیج میدادم ،خدا جونم گُلی دلش گرفته! و تو جواب بدی ....... دلش میخواد بیاد با هم برین یه گوشه دنج و شهر رو دور از هیاهو و...
-
هه هه
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 21:38
خدایی جریان چیه هر وقت میرم سر وقت داداشم تو اتاقش ، میبینم به صفحه دکستاپش خیره شده؟!؟!؟!؟اینم عکس دکستاپشه عکسش سکرت شد! آخه...آخه....میدونید که:دی حالا خدا نکنه بیاد سر وقت من....تا هر سایتی که هست بازدید و بازجویی نکنه:| و نره سر وقت سایتهای قبلاً باز شده ول کن نیست:( پسر جماعت واسه خواهرش فقط غیرت داره:@ همینه که...
-
دد دندون
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 20:51
یه ماهه میخوام بر دندون پزشکی .... ولی جور نمیشه بعد کلاسم یه دندون پزشکی سر راه بود رفتم ...الکی ...الکی.... سه ساعت تو مطب این پا و اون پا کردم تا نوبتم رسید :| الکی با گوشی عکس میگرفتم ......هه هه حال میکنم با خودم:)) روز خوشم تا اون موقع بود که با گوشیم بازی میکردم:دی بیچاره شدم:(( عصب کُشی ! هر چی با دوستام...
-
:$
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 10:50
نمیدونم چرا اینقدر دوست دارم این آدرس وبمو عوض کنم از این ور و انور پریدن اصلاً خوشم نمیاد ولی این آدرسه اصلاً به دلم نمینشست! گلی برای همیشه"flowerever" بهتــــــــــــــــــــر بود از: برای گلی"forflower" خلاصه تصویب شد ........ آهای گلی یادت باشه همیشگی هستی هااااااااااااا برم دیگه کلی خودمو...
-
بازی روزگار
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 22:28
چه بازیهای بود!بازیهای بچه گی رو میگم ..... هر چقدر بزرگتر میشم افسوس هر لحظه شواسم بیشتر و بیشتر میشه!!!! بازیهایی که با کلک های بچگونه همراه بود :| هییییییییییییییییییییییییییییییی روزگار ... کلکا هم با بزرگ شدنمان بزرگتر و بزرگتر میشن.....کاش برعکس بود رویه زندگی! تازه حکمت بازیهاى کودکانه را میفهمم،...
-
:)
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 17:40
چشام کور شد از بس به این مانیتور چش دوختم تا تونستم قالب نظراتمو یه بک گراند براش بزارم و اون گُل خوشگله! بهتر از این بود بعد از کلاسم برم دنبال دوستم هِلک و هِلک تا عبدل آباد واسه کفش خُلِ به مولا.... کسی بازار محل رو ول میکنه بره اون سر شهر واسه یه جفت کفش!!! اونم کجا جنوبشهر محیطشو دوست ندارم .... البته بابامم...